دانلود PDF کتاب جنگجوی عشق سمانه پرهیزکاری 334 صفحه پی دی اف
سایت بوک کده دانلود PDF کتاب جنگجوی عشق سمانه پرهیزکاری 334 صفحه پی دی اف را برای شما دوستان فراهم آورده است. دانش آموز ها و خانواده هاشان، تا مارا میبینن، ساکت میشوند و کنار می ایستند تا ما رد شویم. این احترام همراه با سکوت، واکنش جهان به زیبایی مادر من است. مردم وقتی اورا میبینند، با احترام خاصی سکوت میکنند و منتظر میمانند تا مادرم انها را ببینند. با سایت بوک کده همراه باشید.
پی دی اف جنگجوی عشق
گلنن دویل ملتن در کتاب جنگجوی” “عشق به صادقانه ترین شکل ممکن زندگی شخصی اش را روایت کرده است. جسارت میخواهد که دست بگذاری روی حفره های عمیق زندگی ات و بی هیچ ترسی بگویی کی بوده ای و چه کرده ای. گلنن دویل ملتن داستان زندگی اش را آن قدر جسورانه و واقعی نوشته که خواننده سرگذشت اش…
دانلود پی دی اف جنگجوی عشق
ناخواسته توی حفره های عمیق زندگی او گیر میکند و از جایی به بعد حس میکند که شاید این حفره ،عمیق حفره زندگی خودش هم بوده… و یا هست. روبه رو شدن با واقعیتهایی انکار نشدنی که همه مان سعی در انکارشان داریم اتفاقی ست که با خواندن جنگجوی” “عشق” برایمان میافتد. ما چقدر واقعی بوده ایم؟ چه مقدار از ما خود ماست و چه مقدار سایه های مان؟
PDF جنگجوی عشق
خانم دویل ملتن با روایت صادقانه و کم نظیر ماجرایش ما را با درونمان آشتی میدهد به ما قدرت این را میدهد که نترسیم و سفر جنگجویی مان را آغاز کنیم به ما فرصت این را میدهد که خودمان و گذشته مان را بکاویم تا مسیر آینده برایمان هموارتر شود؛ مسیری مشخص مسیری بیچاله او با قلمی خواندنی از عشق برایمان…
کتاب جنگجوی عشق سمانه پرهیزکاری
میگوید از خاصیت بی مانندش رو به ما فریاد می زند بلند شو! نترس خود واقعیتو بشناس و اگر بلند شویم و نترسیم و خود واقعیمان را بشناسیم یا لااقل بکاویماش) آن وقت است که سفر جنگجوی عشق را آغاز کرده ایم ماجرای گلنن دویل ملتن چیزهای زیادی را برایمان تداعی میکند؛ خشمهای درونمان – خشمهای سرکوب شده ای که در وجودمان گیر کرده و حفره ها را برایمان عمیقتر – تلاشهای نابه جا…
در انتها می توانید برای اطلاعات بیشتر کتاب سده ی میلاد میرزاده ی عشقی اثر سید هادی حائری 515 صفحه را نیز مطالعه کنید.
فهرست مطالب کتاب جنگجوی عشق سمانه پرهیزکاری :
بخش اول:
من دوست داشته میشدم اگر واقعیت این باشد که عشق میتواند از درد و رنج جلوگیری کند باید بگویم که من هرگز رنج نمی بردم. اول کتاب کوچک چرمی،ام شعری ست از پدرم… و همین طور پر از تصاویر مادرم با آن چهره مهربان، که دستهای صورتی رنگ پوسته پوسته و کوچک مرا در دستش گرفته پدر به مناسبت تولدم نوشته است آن صدا، صدای گریه نبود آن اولین صدا یک هیاهو بود ترسان و شگفت زده
که هرگز تکرار نخواهد شد نه پارچه ساتنی این جاست نه کنیزی نه فرستاده ای با جواهرات تمام عیار و نه حتا شیپوری برای اعلام خبر…
بخش دوم:
از دانشگاه فارغ التحصیل میشوم و همین باعث میشود نسبت به دانشگاه دو حس متفاوت در من شکل بگیرد سپاسگزاری و بدگمانی. به خانه برمیگردم و خیلی زود با دو تا از بهترین دوستهایم دانا و کریستی خانه ای اجاره می کنیم. شغل من تدریس به کلاس سومی هاست و با این که هر روز نزدیک صبح از حالت مستی در میآیم معلم خوبی.ام عشق من نسبت به دانش آموزانم به منزله اتصال من به جهان است روزی که از محدوده پارکینگ مدرسه خارج میشوم و میروم تا از فروشگاه دو بطری بزرگ شراب بخرم اخراج میشوم و این اتصال را از دست میدهم به محض این که به خانه میرسم نفس عمیقی میکشم و تا جایی که میتوانم مینوشم؛ آن قدر که دوباره به خط شروع برسم هنوز هم به قدر کافی از خود بی خود میشوم. هنوز هم مدام مینوشم و دوباره خودم را پاک میکنم اما در نهایت نوشیدن و از هوش رفتن کار مورد علاقه من است. بیشتر شبها دانا و کریستی هم به من ملحق میشوند اما نوشیدن من با آنها فرق می.کند آنها مینوشند تا کمی شاد شوند، ولی من مینوشم تا بیهوش شوم. تقریباً همیشه موفق میشوم بیشتر شبها بیهوش میشوم و زمانی که به هوش می آیم،
بخش سوم:
هوا تاریک است و من خیلی آرام رانندگی میکنم وقتی ساختمان کلیسا را میبینم دور میزنم و ماشینم را توی قبرستان که پایین ساختمان کلیسا قرار دارد پارک میکنم چند لحظه توی ماشین میمانم و سعی میکنم احساساتم را جمع کنم. باید بتوانم در مقابل کشیش گریه کنم در ماشین را باز میکنم و پیاده می.شوم با کفشهای پاشنه بلندم تلوتلوخوران از میان قبرها رد میشوم وقتی به کلیسا نزدیک می.شوم سعی میکنم موهای شلخته ام را صاف کنم خط چشمم را پاک میکنم و تاپ ام را پایین میکشم تا شکمم را بپوشاند. الان بیست و چهار ساعت است که همین لباسها را به تن .دارم میرسم جلوی کلیسا و وقتی دستگیره برنزی را میگیرم متوجه ناتوانی خودم می.شوم از دو روز پیش تا حالا چیزی نخورده.ام پدر و مادرم میگ گفتند: «ما نمیتونیم ببینیم که تو داری خودتو به کشتن میدی وقتی در را باز میکنم با خودم فکر میکنم که من خودم را به کشتن نمیدهم. من فقط کاری را که برای ادامه حیات لازم است انجام نمیدهم باید یک فرقی بین اینها باشد.
بخش آخر:
روز اول بهار خورشید به طرز ملایمی میتابد و باد خنکی میوزد تولد سی و هشت سالگی ام است. هجده ماه از وقتی که کریگ همه چیز را گفت و دوازده ماه از برگشتن اش به خانه گذشته با چشمهای نیمه باز به صبح درخشان نگاه میکنم و سعی میکنم اما را توی زمین پیدا کنم. آن جاست شماره ۱۰ سعی میکند درگیر به نظر برسد؛ در حالی که ماهرانه از هر گونه درگیری واقعی با بازی خودداری می.کند چشمهاش توپ را دنبال میکنند و هرچند لحظه داد میزند «بگیرش ولی فاصله دائمی بین او و توپ برای هم تیمیهاش این مسئله را روشن میکند که او قرار نیست توپ را بگیرد آن روز موقع صبحانه، اما چیزی را که خودمان میدانستیم، تأیید کرد او فوتبال دوست ندارد برایمان توضیح داد که توی فوتبال زیادی لگد می زنند. از او پرسیدم که نمی خواهد دیگر بازی کند؟ او گفت بازی می.کند گفت به خاطر تنقلات هم که شده دلاورانه ادامه خواهد داد. من یاد گرفتم توی ،زندگی لگدهای خطرناک زیادی وجود دارند که با تنقلات قابل تحمل می.شوند شاید حق با کریگ باشد، درسهای با ارزش زندگی را میشود از ورزش یاد گرفت.
سوالات متداول:
- نام نویسنده کتاب چیست؟
پاسخ: دویل ملتن نویسنده اصلی کتاب میباشد.
- موضوع کتاب چیست؟
پاسخ: این کتاب زندگی نامه نویسنده میباشد.
- آیا این کتاب تحسین شده میباشد؟
پاسخ: بله این کتاب جزء کتاب های تحسین شده میباشد.
دیدگاه ها